.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۹۴→
در طول صحبتم نیکا مدام لبش و می گزید وبا ابروهاش به پشت ماشین اشاره می کرد.
وا!!!اینم ازدست رفته ها!
روبه نیکا گفتم:چته تو هی ابروت و واسه من نمایش می دی؟!؟!منگل شدی؟!باشه بابا فهمیدم ابرو داری!چرا الکی لبت و گاز می گیری؟!باشه بابا دیدم لب داری.خداشفات بده!چرا هی الکی به پشت ماشین اشاره می کنی؟!مگه این پشت چی هست که...
سرم و به عقب چرخونده بودم وبادیدن چشمای مشکی ارسلان،حرفم نصفه نیمه مونده بود!
متین بایه لبخند به من نگاه می کردو صورت ارسلانم قرمز شده بود!!!فکر کنم خیلی خیلی جلو خودش و گرفته بود تانخنده.
متین روبه من گفت:دست شما درد نکنه دیگه دیانا خانوم،ماشدیم گودزیلا؟!
بااین حرف متین،ارسلان ازخنده ترکید!
منی که اصلا خجالت مجالت حالیم نیست سرخ شده بودم!!!خیلی افتضاح بود!هرچی ازدهنم دراومد بار متین و ارسلان و... کرده بودم و ازدستِ قضا اونام همه اش و شنیده بودن!
همش تقصیر نیکاس که بهم نگفت اینا اینجان!!
اون بیچاره که می خواست بهت بگه.ندیدی چجوری ابروش و برات کج وکوله می کرد؟!توخودت خری که منظورش و نفهمیدی.اصلا من خرچجوری این دوتاروندیدم؟!این دوتاگودزیلا که پشت ماشین نشسته بودن!!!دیگه واقعابه کوربودن خودم اطمینان حاصل کردم!!
باصدای آرومی که خودمم به زور می شنیدم روبه متین گفتم:ببخشید آقای امینی منظوری نداشتم!
ارسلان به جای متین جواب داد:
- خوبه منظوری نداشتی که اینجوری حرف زدی!اگه منظور داشتی دیگه چی می گفتی؟!
باحاضرجوابی ارسلان انگارکه منم دوباره روحیه کل کل کردنم و به دست آوردم.
پوزخندی زدم وگفتم:اتفاقا برعکسِ آقای امینی همه حرفایی که به تو زدم، درست و بامنظور بوده!
این دفعه متین ازخنده ترکید.
ارسلان اخم غلیظی کردو باآرنجش به پهلوی متین زد.متینم به زور نیشش و بست وسعی کرد که دیگه نخنده.
ارسلان باهمون اخم غلیظش به من خیره شده بود.مطمئن بودم که داره تو ذهنش من و دار می زنه و بعدم سنگ قبرم ومی شوره وحلوام و خیرات می کنه.
برای ایکنه دیگه جو رو ازاینی که هست ضایع ترنکنم،سرم و چرخوندم و به روبروم خیره شدم.
سکوت فضای ماشین و پرکرده بود.
نیکام وقتی شرایط و اونجوری دید،استارت و زد وبه راه افتاد.
ده دقیقه از راه افتادنمون گذشته بود ولی هنوزم سکوت حکم فرمابود.
سکوت خیلی بدی بود.واقعا افتضاح بود!!!
نیکا حواسش شیش دنگ به رانندگیش بودو از متینو ارسلانم صدایی درنمی یومد.عجیب بود که ارسلان بتونه خفه خون بگیره!
بلاخره متین سکوت و شکست وخطاب به نیکا گفت:خیلی زحمت دادیم خانوم فلاحی.
نیکا لبخندی زدوگفت:نه بابا.این چه حرفیه؟
- اگه ماشین ارسلان خراب نمی شد مزاحمتون نمی شدیم.
- آقا متین مزاحم چیه؟!شمامراحمید.
وا!!!اینم ازدست رفته ها!
روبه نیکا گفتم:چته تو هی ابروت و واسه من نمایش می دی؟!؟!منگل شدی؟!باشه بابا فهمیدم ابرو داری!چرا الکی لبت و گاز می گیری؟!باشه بابا دیدم لب داری.خداشفات بده!چرا هی الکی به پشت ماشین اشاره می کنی؟!مگه این پشت چی هست که...
سرم و به عقب چرخونده بودم وبادیدن چشمای مشکی ارسلان،حرفم نصفه نیمه مونده بود!
متین بایه لبخند به من نگاه می کردو صورت ارسلانم قرمز شده بود!!!فکر کنم خیلی خیلی جلو خودش و گرفته بود تانخنده.
متین روبه من گفت:دست شما درد نکنه دیگه دیانا خانوم،ماشدیم گودزیلا؟!
بااین حرف متین،ارسلان ازخنده ترکید!
منی که اصلا خجالت مجالت حالیم نیست سرخ شده بودم!!!خیلی افتضاح بود!هرچی ازدهنم دراومد بار متین و ارسلان و... کرده بودم و ازدستِ قضا اونام همه اش و شنیده بودن!
همش تقصیر نیکاس که بهم نگفت اینا اینجان!!
اون بیچاره که می خواست بهت بگه.ندیدی چجوری ابروش و برات کج وکوله می کرد؟!توخودت خری که منظورش و نفهمیدی.اصلا من خرچجوری این دوتاروندیدم؟!این دوتاگودزیلا که پشت ماشین نشسته بودن!!!دیگه واقعابه کوربودن خودم اطمینان حاصل کردم!!
باصدای آرومی که خودمم به زور می شنیدم روبه متین گفتم:ببخشید آقای امینی منظوری نداشتم!
ارسلان به جای متین جواب داد:
- خوبه منظوری نداشتی که اینجوری حرف زدی!اگه منظور داشتی دیگه چی می گفتی؟!
باحاضرجوابی ارسلان انگارکه منم دوباره روحیه کل کل کردنم و به دست آوردم.
پوزخندی زدم وگفتم:اتفاقا برعکسِ آقای امینی همه حرفایی که به تو زدم، درست و بامنظور بوده!
این دفعه متین ازخنده ترکید.
ارسلان اخم غلیظی کردو باآرنجش به پهلوی متین زد.متینم به زور نیشش و بست وسعی کرد که دیگه نخنده.
ارسلان باهمون اخم غلیظش به من خیره شده بود.مطمئن بودم که داره تو ذهنش من و دار می زنه و بعدم سنگ قبرم ومی شوره وحلوام و خیرات می کنه.
برای ایکنه دیگه جو رو ازاینی که هست ضایع ترنکنم،سرم و چرخوندم و به روبروم خیره شدم.
سکوت فضای ماشین و پرکرده بود.
نیکام وقتی شرایط و اونجوری دید،استارت و زد وبه راه افتاد.
ده دقیقه از راه افتادنمون گذشته بود ولی هنوزم سکوت حکم فرمابود.
سکوت خیلی بدی بود.واقعا افتضاح بود!!!
نیکا حواسش شیش دنگ به رانندگیش بودو از متینو ارسلانم صدایی درنمی یومد.عجیب بود که ارسلان بتونه خفه خون بگیره!
بلاخره متین سکوت و شکست وخطاب به نیکا گفت:خیلی زحمت دادیم خانوم فلاحی.
نیکا لبخندی زدوگفت:نه بابا.این چه حرفیه؟
- اگه ماشین ارسلان خراب نمی شد مزاحمتون نمی شدیم.
- آقا متین مزاحم چیه؟!شمامراحمید.
۱۸.۸k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.